من هم رباب عشقم و عشقم ربابی است - آن لطف های زخمه رحمانم آرزوست



۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

محرمانه در پیاده‌روی شریعتی

مثل همیشه سرم را پایین انداخته بودم، نفس‌نفس زنان، لپ‌تاپ به دوش و سه جلد کلفت‌شناسی به دست در پیاده‌رو به سمت کافی‌شاپ طی طریق می‌کردم. تنم به تن مردکی ‌خورد که چون نوعروسان گام برمی‌داشت. به رسم احترام به حقوق شهروندی برگشتم و خواستم بگویم ببخشید، که نوعروس مذکور فرمود: «سلام... آقا سید». استاد تاریخ تحلیلی صدر اسلام بود. بعد از نزدیک به چهار سال، حالا در پیاده روی شریعتی آن تاریخ‌خوان موسفیدِ سبیل‌سیاه سر راهم سبز شد؛

- استاد! ماشاءالله تکان نخوردید ها... اینجا چه می‌کنید؟

- همون کاری که بقیه می‌کنند. بعد انتخابات حالیتون شد که مردم چی می‌خوان یا هنوز در راه باطلید؟

- بله خوب حالیمون شد؛ همون چیزی که امثال من سر کلاس تاریخ تحلیلی صدر اسلام می‌خواستند؛ حقیقت، عدالت، انسانیت، محمد (ص)، علی (ع). نه معاویه و یزید و هارون‌الرشید!

- قبول دارم که کمبودهایی وجود داشته و داره ولی در حال حاضر این حکومت نزدیکترین حالت به حکومت امام علی است!!! دکتر (منظورش محموده) کارهای خیلی خوبی در مورد محرومین انجام داده که هیچ دولتی تا حالا نکرده بود. همینکه جلوی امریکا وایستاده و کشور رو داره به استقلال می رسونه. همینکه انرژی هسته‌ای رو به اینجا رسونده. همینکه هوافضا اینقدر پیشرفت کرده. اصلا آرزوی شیعه این بود که اسم امام زمان را در مجامع بین‌المللی ببره که دکتر این کار رو کرد.

- بعد از اون همه بحث سر کلاس تاریخ ... شما که استادی می‌دونی که یه جاده رو هم نمیشه یک ساله ساخت چه برسه این همه به اصطلاح پیشرفت. ایران رو با کدوم کشورها مقایسه کردین که خیلی راضی هستین؟ با کومور!؟ چرا با ترکیه و هند مقایسه نمی‌کنین. از کدوم استاد اقتصاد سئوال کردین که بهتون نگفته این تکریم محرومین، در اصل گداپروریه. انرژی هسته‌ای که پشت درهای بسته‌اس، ماهواره هم که تو هواست. همین راه‌آهن شیراز رو که روی زمینه ببینید بعد قضاوت کنید. جلوی امریکا ایستادیم ولی پشتمون به روسیه‌اس. بازارمون رو از جنس بنجول چینی پر کردیم که چهارتا توپ و ترقه بمون بفروشه جلوی آمریکا در کنیم و بعدش سوت و کف بزنیم. شما که استاد تاریخی چرا وقایع همین صربستان رو مطالعه نکردی. قبلش صربستان موشک نداشت؟ وقتی ناتو تصمیم گرفت رژیمش رو برداره، از هیچ کدوم از موشکهاش نتونست استفاده کنه.
اما در مورد آرزوی شیعه، من نمی‌دونم امروز اصلا خودم شیعه هستم یا نه؟ چه برسه به بقیه و آرزوهاشون. ولی خوب می‌دونم آرزوی امام شیعه اجرای عدالته و اصلا قراره ظهور کنه که عدالت رو اجرا کنه. اما کو عدالت؟ احتمالا این آقایون از همون کسانی هستند که در وقت ظهور جلوی امام وایمیستن و میگن چرا اومدی؟ ما که بودیم!! نکنه می‌خوای بگی که گندکاری رحیمی و مشایی و محصولی و هزارتای دیگه از رفقای دکتر هم آرزوی شیعه بوده؟

- دموکراسی رو که قبول داری؟ اصلاً مردم به احمدی نژاد رأی دادن یا نه؟

- رأی که دادن... ولی صندوق سوراخ بود.

- پس مسئله‌ی شما اینه.

- تازه فهمیدی؟ 

- مردم 24 میلیون به دکتر رأی دادن که تو دهن افرادی مثل هاشمی و خاتمی و شماها زده باشن. خاتمی که به رأی 20 میلیونیش می‌نازید دیگه روش کم شد.

- اگر قبول هم کنیم که دکتر شما 24 میلیون رأی آورد، هنر نکرده. خاتمی در چه شرایطی 20 میلیون رأی آورد؟ همه مخالفش بودن. آقای شما که پشت سر ناطق بود. بگذریم که ناطق هم حالا غیرخودی شده. رئیس جمهور هم که نبود. دکتر شما همه چیز دستش بود. در ثانی اگر نتیجه انتخابات درست باشه به قول اصفهانیه تازه بی‌حساب شدیم!

- انتخابات که انجام شده و رئیس‌جمهور هم با قدرت سر جاش نشسته و مردم هم بعد عاشورا اون حماسه‌ی بزرگ رو آفریدند و فتنه هم تموم شده. شما می‌خواید کشور رو مثل غرب کنید، بی‌دینی و بی‌بند وباری. شیعه 14 قرن سختی کشیده تا این جمهوری اسلامی به وجود اومده. به هیچ قیمتی از دستش نمیده.

- ده سال پیش، بعد 18 تیر فکر می‌کردید همه چیز تموم شده. امروز همون دانشجوها با خانوادشون اومدن خیابون. جنبش تموم نشده. خودتون هم می‌دونید. اگر نه که از سالگرد 22 خرداد اینقدر نمی‌ترسیدید و سر هر روز مهم تو خیابونا قشون‌کِشی نمی‌کردید. ما می‌خوایم مثل غرب پیشرفته باشیم و همه از حق انسانی خودشون برخوردار باشن. اینقدر هم نادون نیستیم که بی‌بندوباری غرب رو ببینیم و پیشرفتش رو نبینیم. شیعه 14 قرن برای عدالت و آزادی سختی کشیده، باز هم می‌کشه. اگر شما با جنبش نباشید، مطمئن باش که فرزندت با ماست.

- مردم یک بار انقلاب کردن دیگه نمی‌کنن.

- من و هم‌صحبتی اهل ریا؟! دورم باد.

صبح دنبال موضوع می‌گشتم ولی چیزی به ذهنم نرسید. دم این استاد تاریخ گرم که موضوع برامون ساخت.

۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه

این روزها که نبودیم

وارد دانشکده که شدم نمی‌دانم چه شد، ناگهان نگاهم به پایین افتاد، حتی نمی‌توانستم سرم را برای یک نگاه ساده بالا بیاورم. اینجا کجاست؟! دانشکده‌ی شلوغ و پرهیاهوی فنی. اراذل و اوباش معدن و متالورژی و مکانیک و بچه‌های آرام و بی صروصدای صنایع و بچه‌های پرت شیمی به جز یک استثناء که همه به اتفاق می‌گفتند او اشتباهی است.

کنار بوفه‌ی قدیمی را که نگاه می‌کنم یاد ده پانزده نفر از بچه‌های قدیمی انجمن برایم زنده می‌شود که جوان‌ترین‌شان حالا سرباز است. هر گوشه‌ی دانشکده یک خاطره. یاد آن جماعت دودکش انجمنی که برای پیدا کردنشان در دانشکده فقط لازم بود بو بکشی. انجمنی‌هایی که به واسطه‌ی فشارهای حاکمیت همه معترف به ولایت قبیح بودند و در دل هزار درد مگو از ویرانی این مرز پرگهر داشتند. شادی و خنده‌ها و رفاقت‌ها همه رفت و حالا درختان تنومندتر از قدیم بچه‌های جدید را نگاه می‌کنند که البته نه مانند قدیمی‌ها ولی به سبک خودشان هم اصلاح‌طلب‌اند، هم ملی‌مذهبی، هم دوستدار میرحسین و هم عاشق بازرگان و سحابی.

شماره‌ها را یک به یک می‌گیرم، یکی خاموش است، یکی عوض شده، یکی جواب نمی‌دهد. اما یکی گوشی را برمی‌دارد؛ «سلام سجاد کجایی پسر؟» چقدر دلم برای یک نخ بهمن کشیدن با او تنگ شده، دیگر گذرش هم به سمت ما نمی‌افتد، مگر چه اتفاقی رخ دهد و چه آسمانی به زمین آید!؟ بچه‌های جدید خیلی تندتر از قدیمی‌ها و خیلی کله‌شق‌تر از آنها هستند؛ هنوز به ترم چهار نرسیده، تعلیق خوردند و هزینه‌داده‌ی جنبش شدند. ولی وقتی با بعضی از قدیمی‌ها صحبت می‌کنم حرفشان دعوت به صبر است و تحمل شرایط و درنیفتادن با مسئولین امنیتی دانشگاه. سجاد می‌گفت «این نظام ولایی حالاحالاها سرجایش محکم نشسته و آنچه ما می‌خواهیم به این زودی‌ها محقق نمی‌شود. پس بچه‌ها تا جایی که می‌توانند هزینه‌ها را کم کنند.»

هنوز دلم گرفته و منتظر یک پیام کوتاه از یک رفیق قدیمی و هر بار که عیال محترمه پیامی می‌فرستاد و یا تماسی می‌گرفت به هوای اینکه شاید رفیقی قدیمی باشد دلم تکانی می‌خورد. اما حتی یک پیام و یک تک‌زنگ هم نرسید. آمدم خانه صاحب‌خانه‌ی بی‌صفت که راننده‌ی سپاه است و گمان می‌کند فرمانده است و پسر بی‌سواد و کودنش هم سر در آخور سپاه دارد، دیش را از بالا انداخته بود و بساط کیفمان را برهم زده بود. پس از یک دعوای مفصل و کلی لیچار که بار ایشان کردم، آمدم بالا و وامانده نشستم که گوشی زنگ خورد، علی بود، بعد از نزدیک به سه سال! ارشد صنایع قبول شده بود، بالآخره جاسوس انجمن هم پیدا شد!

خیلی دلم می‌خواست بعد از این همه مدت وب‌ننوشتن، یک مطلب باحال برای شما مخاطبان گرامی بگذارم که با توجه به اعصاب خورد و جیب خالی و گرمای هوای اینجا نشد! اما این یکی را بشنوید خیلی به من حال داد، یکی از یاران صدیق اخیراً پس از اظهار نظر محمود احمدی‌نژاد در مورد گاوچرون بودن اوباما این شعار زیبنده را ساخته‌اند که قرار شد در اولین راهپیمایی امت حزب‌الله سربدهند: « اوبامای گاو چرون! گاوای ما رو بچرون» البته با توجه به هوش بالای شما مخاطبان از توضیح این مطلب که منظور از گاوها چه کسانی هستند، می‌گذریم.

۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

معتقَد آقا

بالآخره گند آخرین نهادی که انتظار می‌رفت در جهت اصلاح شرایط موجود بتواند کاری کند هم درآمد تا حضرت خامنه‌ای آب پاکی را به دست همه ریخته باشد که ای آقایان هیچ [...] نمی‌توانید بخورید. مجمع تشخیص (همان بایگانی نظام یا مجمع البیضة السلطان) هم نقش مشورتی دارد و اگر احیاناً چیزی در کرد که معتقد آقا باشد به عنوان سیاست کلی گفته می‌شود.

نیش هاشمی رفسنجانی هم که در تصویر باز بود و گویی که با محبوب خویش دل می‌داد و قلوه می‌ستاند. ولی نمی‌دانم چرا نیش باز ایشان در جلسه‌ی دیدار با حضرت خامنه‌ای من را به یاد نیش بازش در یکی از آخرین نطق‌های مرحوم بازرگان در مجلس اول انداخت. آنجا این آقا از مقام قدرت می‌خندید و اینجا از مقام خفت.

معتقد آقای ما این است که هر چه این شورای نگهبان می‌کند، خوب می‌کند و اصولاً این مصدر «کردن» آچار فرانسه‌ی نظام ولایی است؛ حکم کردن، ولایت کردن، نصب کردن، فراموش کردن، عزل کردن، تقلب کردن، باطل کردن، اعدام کردن، زندانی کردن، شکنجه کردن و البته کردن.

چند وقت پیش یکی از دوستان شفیق و یاران صدیق گذرش به دباغخانه‌ی ستاد خبری اطلاعات افتاده بود. در آن شفاخانه‌ی برین یکی از بازجویان گفته بود که نظام جمهوری اسلامی آنقدر آزادی بیان داده است که بسیاری از روزنامه‌های مخالفش چاپ می‌شوند، من هر روز تیترهای اعتمادملی را می‌خوانم. این دوست ما هم گفته بود که ای آقا! اعتمادملی که توقیف شده آن روزنامه‌ی اعتماد است. یارو هم قبول نکرد و زیر بار نرفت. حالا اعتماد هم که بسته شده. الغرض سخن این است که در معتقد آقای ما مصدر توقیف کردن را هم باید افزود و نیز حاشا کردن.

آن یکی دیگر از یاران شجاع و قلندر ما هم در همان شفاخانه‌ی برین البته در شهری دیگر مورد خطاب قرار گرفت که:

_ شما می‌خواستید نظام را براندازی کنید

_ یعنی نظام آنقدر ضعیف است که 000 (جمله‌اش تمام نشده بود)

شرق!!! (آوای صوت سیلی یا همان کشیده، ضربه‌ای با کف دست به حدفاصل گوش تا دهان، ابزار حکم کردن)

خلاصه اینکه حالا بعد از ده سال می‌فهمم که اکبر گنجی هر چه می‌گفت راست می‌گفت. تازه دارم به این نتیجه می‌رسم که برای برقراری دموکراسی باید این امنیت نصفه نیمه را بی‌خیال شد و دیگر هیچ امیدی به هیچ نهاد و سازکار وابسته به قدرت نمی‌توان بست. روایت معتقد آقای ما تنها معتقد ایشان نیست، این بیماری تمام اندام‌های بیمار را فاسد کرده.

همین‌جوری؛

اولی؛ سیب‌زمینی کیلو چند؟

دومی: 750 تومن

اولی: خوشه یکی حساب کن

دومی: خوشه ها رو خر خورده





۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

به فرزندم

طفلک معصوم! نمی‌دانی به چه خراب‌شده‌ای پا گذاشته‌ای؟! گویی که از دید نظام جبار زمانه‌ی ما همه‌ی نسل شما حرامزاده است؛ مانند علوم انسانی در دانشگاه‌ها، مانند آزادی بیان، مانند حقوق بشر، جامعه‌ی مدنی و هزار کوفت و زهرمار دیگر که همگی برای حیات شما لازم است، همه از دید نمایندگان دروغین خدا و یا نمایندگان خدای دروغین، حرامزاده‌اند. تنها حلال‌زادگان ایشان مصباح است و چماقداران حافظ ولایت قبیح.

نسل من نسل یاغیانی بود پرسشگر، ما نه افسون خمینی شدیم و نه مدیون انقلاب؛ نه برای حکومت اسلام خون دادیم و نه به آن تعلق خاطر داریم. اما دیده‌ایم مردانی را که هم افسون شدند و هم مدیون و هم خون دادند و هم تعلق خاطر داشتند. در نزدیکی ما بود که می‌گفتند مخالفت با دولت هاشمی مخالفت با دولت امام‌زمان (عج) است. در نزدیکی ما خاتمی خواست جامعه‌ی مدنی‌اش، مدینه‌النبی باشد. به چشم خود دیدیم که میرحسین برای احیای فرمان امامش قدم پیش نهاد و تمام افتخار صانعی پیشکاری امامی بود که از کشتن مخالفانش ابایی نداشت. ما به میرحسین و کروبی دل بستیم، پس امامشان اگر مقبول ما نبود، مطرود هم نبود و انقلابش نیز چنین.

من پشت سر بهجت نماز خواندم اما سکوتش بر مظالم، از دین گریزانم کرد. با نوای کریمی و ارضی بر حسین گریستم، اما جهل مرکبشان از بلاهت شیعه گریزانم کرد. یک روز در کویر شریعتی هبوط کردم، آنگاه تسلیم عشق اسماعیل شدم تا با ابراهیم میعاد کنم. از مجتهدشبستری درس‌ها آموختم. با کدیور و منتظری و قابل و اشکوری به دین لبخند زدم. سروش، سروش محمدی بر من خواند و آنگاه مسلمان شدم.

اما تو چی؟ تو چه داری که به آن دلگرم شوی؟ لالایی نسل تو را که می‌خواند؟ وقتی من شاخص امام را می‌بینم می‌گویم سازندگانش نادان بودند، اما تو خواهی گفت امام نادان بود. وقتی من این زنجیره‌ی مضحک «سال‌های مشروطه» را می‌بینم می‌گویم ؛ نادان‌ترین و ابله‌ترین موجود زمانه‌ی ما سازنده‌ی این کمدی است. اما تو چه خواهی گفت؟ نسل من سرگردان بود بین آنچه که نسل پیش به میراث گذاشت و آنچه که می‌خواست داشته‌باشد. اما نسل تو آویزان است. آویزان از قلاب جهل مرکب این عمامه‌به‌سرها. نسل من یاغی بود و نسل تو ویرانگر.

ویرانگر همه‌ی چیزهای خوب و بد. چگونه روزی به تو بگویم که این بساط سیاه استبداد، ریشه در جامعه‌ی ما دارد و به مذهب و لامذهبی حکام چندان مربوط نیست. تو ویران می‌کنی همه چیز را تا نظمی نو دراندازی. شاید آن نظم نوین مطلوب باشد و شاید به خطای نسل قبل از ما دچار شوی.

فرزند آویزان من! من خودخواه‌ترین مرد زمانه‌ام. من می‌خواهم بهترین چیزها برای فرزندم باشد؛ بهترین جامعه، عادلانه‌ترین نوع حکومت، آزادی بیان و ... می‌خواهم فرزندم روزی با نام خود اندیشه‌ی خود را منتشر کند و به درد من مبتلا نشود. می‌خواهم فرزندم روزی با خاطری آسوده از فشار سیاسی و امنیتی در دانشگاه بیاندیشد. می‌خواهم فرزندم بهترین میراث را برای نسل بعد از خود به جای گذارد. من همه‌ی اینها را برای فرزندم می‌خواهم، خودخواهی‌ام را ببخش کوچولوی آویزان.

۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

خیلی معمولی

کواکبیان یک جواب منطقی و کوبنده ندارد که دهان آن سلاخ اعظم (برادر حسین) را ببندد. سلاخ اعظم به نمایندگی از صنف شریف و زحمتکش سلاخان، موسوی را لِه می‌کند. اطاعت سر تا پای سخنگوی اتحادیۀ هویج‌السلطان‌ها و خیارالسلطنه‌ها (زاکانی) را قهوه‌ای می‌کند. امامی‌ کاشانی از تریبون جمعه می‌گوید نکن! دیگر امثال اطاعت، نمی‌کنند. ده‌نمکی می‌آید و حرف‌های روشنفکرانه می‌کند. دیروز امروز فردا مشغول پخش کردن است. این یارو کوشکی دهان‌آب نکشیده نام بازرگان را می‌برد و به نهضت آزادی حمله می‌کند. بعد از سه دهه ناگهان شاخص حضرت امام (ره) را بیرون درمی‌آورند. علی مطهری هم دهان‌آب نکشیده نام منتظری را به میان می‌آورد. زیبا کلام هم افسار به دهان مطهری می‌زند و یکه‌تاز می‌راند. میرحسین باید مانند علی(ع) از حق خود صرف نظر کند زیرا که ابوبکر کوتاه نمی‌آید. تمساح 2 رونمایی می‌شود. مهاجرانی به ریش ابوبکر می‌خندد. BBC تصویرش می‌پرد. از ضرغامی VOA پخش می‌شود. سید نجیب اصلاحات کجاست؟ نمی‌دانم. رَجَعَ مُعجِزَةُ الهِزارَةُ الثالث مَعَ سید حسن الخمینی الی مَقبِرَةُ جَدِّه و ضَحَکَ الی الشَیبِ الهاشمی. ثُمَ قال الحسن الخمینی لِهاهشمی مَع التلیفیون: خودت کردی که لعنت بر خودت باد. آملی لارجانی قلب مادران چشم انتظار را سوراخ می‌کند. قالیباف دار قالی را ول کرده و زیر تهران را سوراخ می‌کند. جوادی آملی همچنان قرآن تفسیر می‌کند. حسینیان قبر مرتضی سمیاری را می‌کند. کاظمیان می‌رود وردست زیدآبادی آب‌خنک بخورد. به دیوار بیت آیت‌الحق منتظری دو تا عکس بزرگ ابوبکر آویزان می‌کنند تا خلق‌الله اجباراً در مراسم ترحیم دو تا کار خیر کنند؛ یکی به روح منتظری درود بفرستند و یکی بر پدر ابوبکر لعنت.علی آقای خودمون بعد از تعلیق خوردن و ممنوع‌الورود شدنش، روزها خواب است و شبها گیلاس سر می‌کشد و بهمن دود می‌کند. تلفن زنگ می‌خورد. ناشناس است. برمی‌داری می‌گوید: باز که داری وبلاگ‌نویسی می‌کنی.